پذیرایی با آرپیجی | خاطره روزنوشت شهید رحمتاله حیدری «1»
به گزارش نوید شاهد فارس، شهيد «رحمت اله حيدری» 12 مرداد سال 1346 در روستای آهنگری شهرستان نورآباد ممسنی در خانوادهای ساده و بی آلایش ديده به جهان گشود.
در هفت سالگی به مدرسه رفت و تحصيلات ابتدایی و راهنمایی را در روستای آهنگری با موفقیت به پایان رساند. پس از گذراندن دوران راهنمايی به شهرستان نورآباد رفت و در رشته ریاضی به تحصیل مشغول شد. با آغاز جنگ تحمیلی عزم خود را جزم کرد که به جبهه برود ولی به خاطر شرایط سنی از رفتنش ممانعت شد. پس از چندی با دست بردن در شناسنامه عازم جبهه شد. وی سرانجام 17 خرداد سال 1362 در درگیری با کومله به شهادت رسید.
متن خاطره روز نوشت «۱» : پذیرایی با آرپیجی
30 مهر سال 1361 در اهواز پادگان شهيد مطهری ساعت 4 من و چهار نفر ديگر با لندکروز به طرف قرارگاه حرکت میکرديم و در بين راه در ايستگاه شربت صلواتی پياده شديم و شربت و آب خورديم و در ساعت 9 به قرارگاه کربلا رسيديم و شب را در مرکز توپخانه در قرارگاه خوابيديم.
ساعت 8 صبح فردا از قرارگاه با ماشين غنيمتی با دو نفر ديگر به طرف جبهه حسينيه حرکت کرديم که به خط اول رسيديم که بعثیها با شليک چندين گلوله توپ و آرپیجی از مهمانان تازه وارد (ما) پذيرایی کردند که توپخانه ما آتش آنها را با کاتيوشا جواب داد.
در ساعت 9 صبح به ديدگاه وارد شديم و الان در سنگر هستم و صدای توپ به گوش میرسد. ظهر ساعت 2 غذا رسيد و شب ساعت 12 بود که با بیسيم آماده باش دادند و گفتند عراق می خواهد پاتک بزند و شروع به تيراندازی کرديم. ساعت 2 و نیم نشستيم در ديدگاه و هوا با منور مانند روز روشن بود.
دوم آبان سال 1361 صبح بلند شديم و بعد از نماز و صبحانه داشتم ظرف ها را میشستم که يک مرتبه رفیقم عزيز آمد، بعد از ناهار با عزيز به خرمشهر رفتيم و در سنگرهای عراقی جستجو کرديم و در آب اروند کنار در کنار کشتیها شنا کرديم و عراق تعداد زیادی ماشين نو را آتش زده بود.
بازدید از سایت
سوم آبان سال1361 صبح بعد از صبحانه لباسی که عزيز به من داده بود پوشيدم و بعد از خوردن خرما به طرف پاسگاه حرکت کرديم و ساعت 10 به ايستگاه شربت رسيديم و مقداری سيب خورديم بعد با يک تويوتا به پاسگاه زيد آمديم و از آنجا پياده به طرف سنگر رفتيم و بعد من به سنگر آمدم و ساعت 11 و پانزده دقیقه با او نماز را خوانيدم و ناهار هم خورديم و الان ساعت 4 است و در سنگر هستم.
هفتم آبان سال 1361 با 5 تن از بچه ها به طرف موسيان و دهلران حرکت کرديم و از انديمشک آمديم و از شوش شهر شهيدان گمنام گذشتيم و دانيال را هم ديديم و بعد از ورود کرخه عبور کرديم و آن طرف رود، جايی که به دستور بنی صدر خائن 12 تانک و نفربر از دست داده بوديم، سايت را هم ديديم و بعد از خوردن شام و نماز دوباره سوار شديم و به منطقه موسيان آمديم بعثی ها شهر را به کلی ويران کرده بودند و ما را آن جا ديدن کرديم و در يک سنگر خوابيديم.
انتهای متن/